واحدنوجوانان عاشورايي

ساخت وبلاگ

دهم فروردين ماه سال 44 بود كه شكوه گريه‌هاي نوزادي در سلطان محمد طاهر از توابع بابل با صداي دلنشين چكاوك‌هاي شمالي قرين گشت و خانوادة آهنگري را به بشارت حضور مولودي زيبا، غرق در شادي كرد.

مولودي كه ريشه در خون و حماسه داشت. از افق‌هاي دور آمده بود تا ياوري از ياوران رهبرش باشد ودر پايه‌گذاري نهضتي عظيم سهيم گردد و جان شيرينش را در راه تداوم آرمانش در طبق اخلاص نهد.

كودك زيبا غلامرضا نام گرفت تا ارادت خانواده مذهبي‌اش به سلطان خراسان بيش از پيش عيان گردد. غلامرضا روزگار به خوشي مي‌گذراند و در ساية دستان زحمت‌كش پدر و آغوش پر مهر مادر، از زخم روزگار در امان بود. پدر كارگر كارخانة شالي‌كوبي بود و با رزق حلال خداوندي امرار معاش مي‌كرد.

غلامرضا تحصيلات راهنمايي را مي‌گذراند كه نداي «جاء الحق و زهق الباطل» ملّتي ستمديده كه ديگر تاب و تحمل ظلم و جور هزار و پانصد ساله را نداشت، عالمي را انگشت به دهان كرد و او نوجوان پرشوري بود كه با انگيزه الهي در تظاهرات و پخش اعلاميه حضوري فعال داشت. دوران دبيرستان غلامرضا، همزمان با تجاوز ننگين استكبار جهاني در قالب رژيم سفاك بعث به خاك ميهن بود و او نيز همچون هزاران غيور مرد ديگر ايراني، رقص زشت اختاپوس را در زلال پاك ايران زمين بر نمي‌تابيد، مردانه بر قامت كوچك خود لباس رزم پوشاند و روانة بازار كارزار شد.

مي‌رزميد و در كشاكش خون و خمپاره، سكوت شب مي شكست و چون شير بر كفتاران زبون مي‌غريد. دوران دبيرستان را با اينكه چندين‌بار به جبهه اعزام شده بود با نمرات عالي به پايان برد و آنگاه رهسپار حوزه گرديد تا مرغ جانش در جنت‌المأواي ديرينة دلدادگان عارف، لانه كند و از بي‌كران معرفت و زلال علوم حقّه‌اش جرعه‌ها بنوشد.

فيضيّة بابل، آشيان ققنوس آتشين بال ما بود كه آمادة سوختن مي‌شد. روزها و شب‌ها مي‌گذشت و نفس سركش به دست اين طلبة وارسته رام مي‌شد و غلامرضا در آتش هجران و فراق مي‌سوخت. هنوز پس از ساليان سال در و ديوار فيضيّه، ناله‌هاي نيمه شب و ناز و نياز غلامرضا را با يگانه معشوق از ياد نبرده است.

شهيد آهنگري در هنگام تحصيل هيچگاه از جبهة رزم و نبرد غافل نبود. او كه طعم شيرين حضور در ميادين خلوص را بارها تجربه كرده بود، پس از ورود به حوزه نيز بارها و بارها راهي جبهه گشت تا دين خود را به اسلام و انقلاب ادا كند. در عمليات «والفجر» زخم شيرين دوست بر آسمان تنش ستاره كاشت و جرعه اي از چشمة شراب مستي به او نوشاند و سرانجام پس از عمري مبارزه و جهاد در دو جبهة نفس درون و خصم برون در بهمن ماه سال 65 در كربلاي پنج بي‌سر و سامان با پيكري غرقه به خون، كو به كو رهسپار منزل يار شد، ققنوس‌وار در آتش عشقش چنان سوخت كه نگاهمان را نُه سال تمام در حسرت چشمان زيبايش به در گذاشت.

در سال 74 چشمان انتظار مادر، غبار از نگاه ديرينه برداشت و استخوان و پلاك جوانش، سلطان محمد طاهر را غرق در ضيافت حوريان كرد. غلامرضا قلمي توانا و نظمي بديع داشت؛ حسن ختام اين نوشتار سروده‌اي زيبا، از آن يار باوفا در وصف مولا و مرادش صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه) است : آن شاهد زيبارو ، مي آيد و مي آيد آن ياسمن خوشبو ، مي آيد و مي آيد آن عاطفة مطلق ، با نغمة جاء الحق با پرچــم الّا هـو ، مي آيد و مي آيد

«روحش شاد وقرين مولايش اباعبد الله باد»

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 285 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:28

فرزندي از نسل سرافرازان زمين و برگزيدگان تاريخ، در سال« 1349 ه . ش» در روستاي «خلج»، چشم به جهان گشود. دوران طفوليت را در آن روستا؛ سپري كرد.

پنج ساله بود كه همراه خانواده، به روستاي «سراي»، از توابع «هريس» نقل مكان كرد. در سال 1357 همراه خانواده‌اش به شهرتبريز كوچ نمودند. تمامي اين مسافرتها و هجرت‌ها دست به دست هم دادند تا فرزندي پاك از شهر قهرمان‌پرور تبريز، تقديم حضرت اباعبدالله الحسين (عليه‌السلام) گردد.

شهيد صفر ابراهيمي دروس كلاسيك را تا سطح ديپلم، در تبريز به پايان رساند. در درس، خيلي جدي بود. با آن كه در امر گذراندن معيشت و زندگي به خانواده‌اش كمك مي‌كرد، ولي چندين سال به عنوان شاگرد اول، در مدرسه معرفي شد. او با سن كمي كه داشت، در انجام دادن واجبات الهي كوشا بود و به نماز اول وقت خيلي اهميت مي‌داد. او پس از گرفتن مدرك ديپلم، با انديشه‌اي برگرفته از معرفت عاشقانه به امام زمان (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه) به سوي حوزة علميه شتافت و در مدرسة حضرت ولي‌عصر (عجل الله تعالي فرجه) تبريز، به كسب علوم و معارف الهي پرداخت.

طلاب اين مدرسه سعي مي‌كردند كه در مواقع عمليات، در جبهه باشند و هر وقت جبهه‌ها به نيرو نياز پيدا مي‌كرد، از يكديگر سبقت مي‌گرفتند. او در زمستان 1364، با هجرتي. عاشقانه، قدم در وادي عشق نهاد و سنگر مدرسه و حوزه را رها كرد و با پوشيدن لباس رزم، قدم در عرصه جبهه و خط مقدم مبارزه با استكبار جهاني نهاد.

در لشكر، نيروهاي جوان و زبده و عاشق را جمع مي‌كردند و در گردان‌هاي مخصوص غواصي، سازماندهي مي‌‌كردند. «شهيد ابراهيمي» نيز كه سرباز عاشق و دلباخته حق بود و هميشه سعي داشت كارهاي مشكل و سخت را به عهده گيرد، اين بار، در گردان غواصي ثبت‌نام نمود. او همراه با گذراندن آموزش‌هاي سخت غواصي در شب‌هاي سرد رودخانه‌هاي خروشان، لحظه لحظه، تمام وابستگي‌هاي دنيوي را از روح و جان خود، شستشو مي‌داد.

سر انجام صفر ابراهيمي، اين روحاني مبارز و غواص، در عمليات والفجر هشت(منطقه فاو) در 24/11/1364 به خيل عاشقان دلباخته حضرت اباعبدالله الحسين (عليه‌السلام) پيوست و جاودانه شد. لباس رزم پوشيدند ياران شراب عشق نوشيدند ياران زمان هجر با شوق شهادت لبـان تيغ بوسيدند ياران

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»



واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 284 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:24

لم را در دست می گیرم تا یکبار دیگر خطوطی چند از دلاورمردان عرصه های عشق و ایثار را به تصویر بکشم. به سراغ یکی دیگر از اسوه های جهاد و شهادت می روم که هنوز عطر خوش حضورش در فضا ست.

در سال 1347 قاصدک ها خبر از آمدن نوزادی مبارک دادند که پای به عرصه گیتی گذاشت و با حضور خویش، گرمایی از شوق و سرور به ارمغان آورد.

زندگی را در آغوش پرمهر و محبت پدر و مادر مهربانش آغاز کرد. شش ساله بود که دست تقدیر گَرد یتیمی را بر چهره اش نشاند و پدرش به دیار باقی شتافت.

سپس، گام به مدرسه نهاد تا عقل سلیم خود را به زیور علم آراسته سازد. پس از پایان دوره راهنمایی، مدال نوکری امام زمان -عجل الله تعالی فرجه- را بر سینه زد و وارد «حوزه علمیه شهرکرد» شد، و سپس رحل اقامت را در یزد افکند تا بتواند با کسب علم و دانش و تهذیب نفس مراد دل برسد.

به نماز اوّل وقت اهمیت زیادی می داد، تواضع و فروتنی از بارزترین خصوصیات اخلاقی او بود. او خود را به زیور علم و تقوا آراسته بود و با بچه ها مهربان بود و به بزرگترها احترام می گذاشت.

با آغاز جنگ تحمیلی درس و بحث را رها کرد و وارد میدان عمل شد. چندین بار عازم میدان عشق و جبهه های حق علیه باطل گردید؛ اما روح بلندش تاب ماندن نداشت. بار پنجم که رهسپار قربانگاه عشق، «فاو» شد، از آن جا عروج ملکوتی خود را آغاز کرد تا برگ زرینی دیگر بر افتخارات دلاور مردان این مرز و بوم بیافزاید.

«روحش شاد و راهش پر رهرو باد

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 287 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:23

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 294 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:22

استان: اصفهان شهرستان: نجف آباد

در استان حاصلخیز اصفهان و شهرستان نجف‌آباد، به سال 1343 طفلی دیده به دنیا گشود که عمق نگاه کودکانه‌اش، حاکی از روح بلندش و معصومیت زیبایی بود که در چهره‌اش موج می‌زد.

طبعاً آرزوی هر پدر و مادری است که اولادی داشته باشند شجاع و دلیر و والدین این کودک‌ رعنا نیز به خاطر عشق فراوان به اهل‌بیت(علیهم السلام) از باب تیمن و تبرک نام زیبای «عباس» را برای این طفل برگزیدند تا از همان کودکی درس ایثار و فداکاری در راه ولی زمانش را از علمدار کربلا بیاموزد و جان شیرین خویش را در کربلای عشق و عاشقی تقدیم جانان نماید.

عباس پس از گذراندن دوران کودکی، پای به عرصة نوجوانی گذاشت و هم‌زمان با سال‌های پر شور انقلاب به همراه دیگر دوستانش به پخش اعلامیه‌ها و شرکت در راهپیمایی و ... اقدام می‌نمود.

کم کم این روح پاک و حق پذیر عباس با حوزه علمیه آشنا شد و قدم در این محیط مقدس و نورانی نهاد و حدوداً 13 – 14 ساله بود که به شهر مقدس قم هجرت کرد تا در جوار نیلوفر کویر، حجره‌نشین میکدة ناب علوم اهل‌بیت(علیهم السلام) شود. او با اهتمام فراوان به خواندن دروس حوزوی مشغول شد و طی دوران کوتاهی توانست، دروس مقدماتی حوزه را پشت سر بگذارد.

بعد از این مرحله،‌مدتی را به حوزه علمیه نجف آباد برگشت و آنجا هم در محضر اساتید آن دیار کسب فیض نمود و هم به طلبه‌های مقاطع پائین‌تر، دروس مقدماتی را می‌آموخت. کم کم زمان جنگ ‌زمان آزمودن مرد از نامرد، آغاز گشت وعباس مردانه عازم میدان نبرد شد و به مبارزه پرداخت.

او اعتقاد داشت شقایقهای پژمردة وطن را باید با خون شهیدان آبیاری نمود، تا فضای اجتماع و انقلاب نو پا با طراوت بماند و چنین بود که خداوند نیز این لیاقت عظمی را شامل حال او نمود. ذکر قنوت نماز شبهایش را که از خدا می‌خواست «اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک» اجابت نمود و سرانجام در مرحلة آزادسازی خرمشهر و عملیات بیت المقدس در 23/2/1361 ابوالفضل‌وار، جان را فدای ولایت نمود و به آرزوی دیرینه‌اش رسید.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 277 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:21

طلبه شهید عباس ابوترابی

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 277 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:20

به راستي كه فضاي ذهن‌ها از رايحة مشك‌آساي ياد شهدا چه معطر مي‌شود! در زير ايوان قدس تقدس، سينه‌سرخاني بي ادعا كه از هستي خود براي خدا گذر كردند از يقيني‌ترين معارف است.

در سال 1348 روستاي كوشكيچه، از توابع شهرستان مباركه، شاهد حضور يكي از اين سينه‌سرخان مقدس بود. خانواده متدين و زحمتكش، با حضور چنين مولودي، چشمان انتظارش روشن شد و خورشيد شادي در آسمان جانش درخشدن آغاز نمود.

محمد كوچك از همان كودكي در دستان پاكش صحيفه الهي را فشرد و بند بند وجودش از مي ناب ايمان سيراب شد. شهيد در عبور ايام، خود را پشت ميز و نيمكت مدرسه يافت و از لبان پرسخاوت دانش، غنچه‌هاي معرفت برگرفت. شانزده سال بيش نداشت كه تن به اقيانوس مواج علوم دين سپرد تا در پرتو امواج دربارش چشم جان بينا سازد.

شهيد، در حجره هاي اخلاص ومدرس‌هاي بصيرت، آيه‌هاي روشن يقين را تجربه كرد تا آن كه دست پنهان تقدير او را در جادة سرخ دفاع نهاد. او عازم ميدان گرديد تا از ناموس ميهن‌اش در برابر تجاوز هرزگاني بي‌عفت دفاع نمايد. در نهايت در تاريخ 29/12/1366 در عمليات والفجر 10 به تقدير نقش‌بند وجود، تولدي دوباره يافت؛ آن گاه كه در هجوم تير خصم سينة مردانه اش شكست و مرغ روح را در پرواز ديد.

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 298 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:18

شيوه شهادت، صادقانه‌ترين و غيرتمندانه‌ترين شيوه دينداري است. در فهم اين نكته مانده‌ام كه شهيدان تنها با يك قدم مي رسند و من با اين همه قدم‌هاي شكسته هنوز حركت را نفهميده، پاي در گِل نهاده‌ام. به آنها كه كاري نكرده‌اند و شتابان مي آيند كه در آيند بايد گفت كه: « تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي؟!» اما كار شهدا به بيرون رفتن، دست دگران را گرفتن و آنان را به درون در آوردن بود. سخن در وصف آلاله‌اي سرخ از تبار فداييان قافله سالار عشق است كه ملكوتيان دو عالم را مبهوت خويش نمود.

در يكي از روزهاي زيبا و گرم تابستان 1337 فرزندي از تبار دلاورمردان مازندراني در طبيعت هماره سبز آن سرزمين در روستاي «اجارستاق» در خانواده‌اي كشاورز و مذهبي چشم به جهان گشود تا در آينده‌اي نه چندان دور جزء حماسه سازان مكتب اسلام باشد.

«شهيد اردشير اجارستاقي» ايمان و عشق به امامان معصوم (عليهم السلام) را نخستين بار در چهرة زحمتكش پدر ديد. دوران خوش كودكي را در حال و هواي روستا تحت حمايت والديني پاك سپري كرد و راهي مدرسه شد. سالهاي ابتدايي را همراه محروميت و درد فقر با موفقيت به پايان رسانيد. در هجرتي كه خانواده‌اش به ساري داشتند، همراه آنها به مركز استان رفت. پس از پايان دوران ابتدايي جذبة دلرباي خورشيد مهدوي شامل حال او شد و شهيد اجارستاقي با انديشه‌اي برگرفته از معرفت عاشقانه به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) راهي حوزه علميه شد تا با سربازي آن حضرت، خود را به كمال انساني و رضوان الهي نزديك‌تر كند.

تحصيلات حوزوي را در مدرسه مسجد مصطفي خان ساري آغاز نمود. پس از گذشت دو سال براي ادامه تحصيل به جوار كريمه اهل بيت، فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در شهر مقدس قم رفت و تا پايان مقطع سطح دروس حوزوي با موفقيت ادامه داد.

شهيد اجارستاقي در آگاهي دادن و بسيج توده‌هاي مردم بر ضد رژيم ستم‌شاهي پهلوي نقش فعالي داشت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز به مشهد مقدس هجرت كرده و از سوي دفتر تبليغات اسلامي جهت ارشاد و هدايت مردم به نقاط مختلف كشور اعزام شد با شروع جنگ تحميلي به نداي « هل من ناصر» حسين (عليه السلام) لبيكي عاشقانه گفته، سوره هجرت و جهاد را خواند و قدم در وادي كربلاي ايران نهاد تا به عهد و پيمان خود با مولايش مهدي (سلام الله عليه) وفا داري كند.

سر انجام اين روحاني دلسوز و سرباز عاشق امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) در 9/12/1359 در منطقه «سرپل ذهاب» (غرب) شهادت را كه بالاترين آرزويش بود، در آغوش كشيد و ميهمان مولا و معشوق خود، حضرت ابا عبدالله‌ الحسين (عليه السلام) گرديد. پيكر مطهرش پس از تشييع با شكوه مردم حزب الله در گلستان شهداي اجارستاق به خاك سپرده شد.

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 325 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:17

سم الله الرحمن الرحیم در صحرای بیانتهای جنون، در زمینی تفتیده از عشق، فانوسی آسمانی که به نور خدا میسوخت ملائک را برگرد خود جمع کرده بود. در آن مه صبحگاهی مردی از راه رسید که بوی خدا میداد.مردی که سبزی سبزهها از او طراوت میگرفت.
مردی از جنس دریا که مروارید جانش در صدف آفرینش به سال 1330 در قوچان تولد یافت . نامش را محمداحمد گذاشتند. از همان کودکی با شوری کودکانه به فراگیری قرآن مشغول شد. وی در میان کوچه پس کوچههای شهر، همنوا با محرومین رشد یافت.
درد محرومین سینهاش را تنگ کرده بود و کینه ظالمین بردل داشت. برای از بین بردن حکومت نحس پهلوی از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و در سوز سرمای زمستان، علیه رژیم شاه بر روی دیوارها شعار مینوشت.
]شهید عباسی در سر، عشق به خمینی را میپروراند و در هر کوی و برزن سخن از او میگفت. او یک دنیا شیدایی بود و آیینة جانش رو به سوی تجلی جمال حضرت دوست معطوف بوده وتمام زیباییها را در نگار خود میدید .در نجوای دل اینچنین میسرود : «آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری»
او برای آنکه راه و رسم عاشقی را بیاموزد، واردحوزة علمیه گرگان شد ودر این راه ازهیچ کوششی دریغ نمیکرد. اهل دعا بود و با نیمههای شب ، انس عجیبی داشت .
او به عنوان روحانی محل ، فریادرس محرومین و یار و پشتیبان آنان بود. شلمچه، مرز آفتابی بندگان خوب خداست. آن خاک سوخته از عشق، رازی از خون بر دل دارد که نشانی از سرمستی فرزندان آدم است.
محمد احمد عازم دیار نور شد تا تحقق وعدة الهی را به دیدة جان ببیند. در تاریخ 21 / 11 / 65 از طرف بسیج ترکمن به جبهه اعزام شد . تیرها سفیران الهی هستند و مرز میان دنیا و آخرت، و صفیر هرگلوله مژدة وصال برای مجاهدان خدا است .
تقدیر این بود که میعادگاه شهید عباسی با معشوق خویش، سرزمین پاک شلمچه باشد. سرانجام در روز 11 اسفند 65 دری از باغ بهشت به سوی او گشوده شد و ندای« ارجعی» او را تا عالم قدس بالا برد. و در جوار شهیدان جای داد. جسم پاکش پس از تشییع بر روی دستان صدها عاشق کوی شهادت ،در گلزار شهدای بندر ترکمن به خاک سپرده شد.

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 278 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:11

باران آفرينش از كرانه‌هاي ملكوت بر زمين مي باريد و اهالي توحيد در شكوه آفرينش ، نظاره‌گر كودكي از تبار آفتاب بودند كه در سال 1347 ديده به جهان گشود. نامش علي بود و هاله‌اي از نجابتي آسماني به چهره داشت.

در آن باران معصوميت، رايحة ‌حضورش شور و شعفي وصف‌ناپذير براي مادر داشت. از كودكي ترنم صوت فرح‌بخش قرآن بر دلش نشست. وقتي در باغ ايمان قد كشيد، قدم به مدرسه نهاد و ترنم آواي ملكوتي‌اش در هر صبحگاه، جان را نوازش مي داد.

پس از گذراندن دوران ابتدايي به علت فقر مالي خانواده از تحصيل بازماند و مشغول كار شد. در كنار كار از محضر روحاني محل بهره‌مند شد و دروس مقدماتي حوزه را فرا گرفت. او از چشمة فيض سخنان اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) ـ كه در نهج البلاغه جاري بود ـ سيراب شد.

بعد از چند سال با اوج‌گيري قيام مردمي عليه حكومت شاهنشاهي، به صف مبارزان پيوست و همزمان با حوادث انقلاب در مدرسه علميه ولي‌عصر (عجل الله تعالي فرجه) تبريز مشغول به تحصيل شد. «شهيد احمدي» در جريان اغتشاش حزب خلق در منطقه تبريز به مقابله با آنان مي‌پرداخت و با سخنان حكيمانه‌اش آنها را منكوب مي كرد.

خورشيد حقيقت در پس پرده غيبت جلوه‌نمايي مي‌كرد و علي كه هويت عشقش را از آن خورشيد مي‌دانست ، دل به كوي دوست سپرد و با پوشيدن لباس طلبگي، دلدادگي‌اش را به امام عشق نشان داد.

«شهيد احمدي» تا سطح دو حوزه تحصيل كرد. او به فرحناكي صبح و در ترنم نسيم، دل به افلاك مي‌سپرد و به خوبي مي ‌دانست كه سرنوشت عشاق را با خون رقم زده اند، و شهادت سند افتخاري براي عشاق مي‌باشد.

بلنداي ماووت جايي بود كه او به نمازي ابدي ايستاد و در عمليات «بيت‌المقدس سه» وقتي نواي جنونش آسمان را درنورديد حرارت عشق را به نمايش گذاشت.

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 293 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:10

سيد احمد در سال 42 در محله ديو کلا شهرستان بابل به دنيا آمد. در سال 1355 بعد از کسب نمرات عالي در امتحانات ثلث اول، هواي علوم آل محمد (ع) بي قرارش کرد و ابتدا وارد حوزه علميه رستم کلا و سپس حوزه علميه بابل شد. در دوران انقلاب سوار بر موج خروشان مردم غيور ايران به فعاليت هاي مبارزاتي عليه رژيم شاه پرداخت.
بعد از پيروزي انقلاب به حوزه علميه قم عزيمت کرد. و در مدرسه آيت الله گلپايگاني ادامه تحصيل داد. دوستان طلبه اش جديت سيد احمد در درس و بحث را مثال زدني مي دانند و ياد مي کنند که تا نصف شب مشغول مطالعه بود.
با آغاز جنگ تحميلي فعاليت در دو جبهه و علم و رزم احساس مسووليت کرد و در لباس روحانيت به مدت دو ماه عازم جبهه سوسنگرد شد. بار دوم از بخش سياسي ايدئولوژيک به جبهه سوپل ذهاب رفت و مبارزه علمي و رزمي در جبهه اسلام خدمت کرد.
سيد احمد در عمليات مطلع الفجر گيلانغرب هم شرکت کرد و مجروح شد ولي او مرغي نبود که شکسته بالي او را از رسيدن به سيمرغ باز دارد. شهيد سيد احمد حميدزاده براي آخرين بار در عمليات بيت المقدس شرکت کرد و يک روز قبل از آزادي خرمشهر ترکش خمپاره اي جان او را تحفه دوست نمود.

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 239 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:09

سيد احمد در سال 42 در محله ديو کلا شهرستان بابل به دنيا آمد. در سال 1355 بعد از کسب نمرات عالي در امتحانات ثلث اول، هواي علوم آل محمد (ع) بي قرارش کرد و ابتدا وارد حوزه علميه رستم کلا و سپس حوزه علميه بابل شد. در دوران انقلاب سوار بر موج خروشان مردم غيور ايران به فعاليت هاي مبارزاتي عليه رژيم شاه پرداخت.
بعد از پيروزي انقلاب به حوزه علميه قم عزيمت کرد. و در مدرسه آيت الله گلپايگاني ادامه تحصيل داد. دوستان طلبه اش جديت سيد احمد در درس و بحث را مثال زدني مي دانند و ياد مي کنند که تا نصف شب مشغول مطالعه بود.
با آغاز جنگ تحميلي فعاليت در دو جبهه و علم و رزم احساس مسووليت کرد و در لباس روحانيت به مدت دو ماه عازم جبهه سوسنگرد شد. بار دوم از بخش سياسي ايدئولوژيک به جبهه سوپل ذهاب رفت و مبارزه علمي و رزمي در جبهه اسلام خدمت کرد.
سيد احمد در عمليات مطلع الفجر گيلانغرب هم شرکت کرد و مجروح شد ولي او مرغي نبود که شکسته بالي او را از رسيدن به سيمرغ باز دارد. شهيد سيد احمد حميدزاده براي آخرين بار در عمليات بيت المقدس شرکت کرد و يک روز قبل از آزادي خرمشهر ترکش خمپاره اي جان او را تحفه دوست نمود.

واحدنوجوانان عاشورايي...
ما را در سایت واحدنوجوانان عاشورايي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علي جانفدا sarallahth بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1391 ساعت: 23:04